ديانا، دنياي مامان وبابا، ديانا، دنياي مامان وبابا، ، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

ديانا بامزه شيطون

دياناي امروز

نازنين مامان از وقتي روي زمين به تنهايي ميتوني قدم برداري، مسئوليت مامان و بابا واسه نگهداريت بيشتر شده و چشمامون واسه دنبال كردن مسيرت بازتر.     عزيزم خيلي شيطونتر شدي، مدام ميخواي بدوي و هرچه سريعتر به هدفت برسي و گاهي هم مي افتي و مرواريداي قشنگت سرازير ميشن.     كلمات جديدي كه ميگي:    الا اكبر ( موقعي كه مهر نماز رو برميداري) يا ايي ( موقعي كه ميخواي بلند بشي) گوووول (وقتي كه توپت رو شوت ميكني) گبه (وقتي لوسي ميبيني و يه صداي خ خ خ خ خ از ته گلوت در مياري) ديگه قشنگ مياي جلو و بوس ميكني.   &n...
12 خرداد 1393

گلاب گيري

نفس خانوم روز عيد مبعث دعوت شديم شهر قمصر.   شهر گل محمدي. واي چه بوي مست كننده اي داره اين گل.                                     باغ گل محمدي،‌ صبح زود گلها چيده شده             هادي و هاني ، دوستاي ديانا جون، بچه هاي بامزه شهر گل محمدي               ...
12 خرداد 1393

تولد ماماني

عزيز دل مامان، خيلي وقته بهت سر نزدم. از وقتي كه از مسافرت اومديم، بابايي مريض شد. تو هم واسه علاقه شديدت به بابات ازش گرفتي. دختر نازم چند روزيه بد مريض شدي. تب، سرفه و آب ريزش بيني.   ديدن تو در اين حالت منو رواني ميكنه. حالا بهتر شدي مامان جان. انشا... هميشه سالم و شاد باشي. بگذريم.   جمعه 2 خرداد تولد ماماني بودش. عروسك مامان، فرشته هایی که خداي بزرگ براي مامان فرستاده بهترین فرشته های روی زمین هستند و من خوشحال تر از همیشه که منو لایق دونسته سرنوشتم با اونا رقم بخوره.     بابايي ات که برای من یه فرشته ی واقعیه، فرشته هم برای توصیفش کمه،...
12 خرداد 1393

سفر به شیراز

    عزيز مامان اين اولين سفر طولانيت بود، خوب بودش ولي تو يه كم خسته شدي. اصلا غذا نميخوردي. صبحها ساعت 8 بيدار ميشدي.  خوب شد هديه و مهدي همراهمون بودند. باهاشون بازي ميكردي و سرگرم بودي. وقت رفتن با اينكه شب قبل ساعت 3 خوابيده بودي ، صبح ساعت 30/4 بيدار شدي.            اولين گامهاي ديانا در تخت جمشيد...    اي وطن اي يادگار كاوه و خشم فريدون     اي كه از تو پا گرفته صدهزاران مرد ميدون اي وطن اي كاخ پر نقش و نگار  تخت جمشيد      ...
1 خرداد 1393